گذری بر احوالات عارف کم نظیر ، گهر نازنین حضرت آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی (ره)
گذری بر احوالات عارف کم نظیر ، گهر نازنین حضرت آیت الله سید
جمال الدین گلپایگانی (ره)
------
دوستان عزیزم ؟ حتما مطالعه کنید
بسیار زیباست !
------
گذری بر احوالات عارف کم نظیر ، گهر نازنین حضرت آیت الله سید
جمال الدین گلپایگانی (ره)
------
دوستان عزیزم ؟ حتما مطالعه کنید
بسیار زیباست !
------
عارف بالله حضرت آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی (ره)

یادی پر از اندوه و درد از چشمان زیبای بی نشان تو

تو رژ گونه ات را از رژ لبت تميز مي دهي ؛ در حالي كه قلبهايي هنوز منتظر و چشمهایي هنوز به راه ِاحمد متوسليان اند. و تو حتي نمي داني كيست؟ بقال محل؟نانوا؟ مهندس؟یا...اما نه هيچ كدام،تو استرس انتخاب تفريح داري.تو بي خبري از از روزهاي چكمه و گل! تو بي خبري از زخم هايي كه بي بخيه مي مردند.دقايق را براي گول زدن خودت و ديگران سپري مي كني و چهره ي عبوس تو حتي با نقشي كه مي زني هم به زيبايي چشم هاي احمد نيست...
تو همين هستي: پنهان ميان رنگها و قالبها و درست زماني كه با تمام دقت ساعت را براي رسيدن به موعد ديدار با معشوق ات زير چشم داري كسي نمي داند آيا چشم هاي احمد هنوز در اين دنيا مي درخشند يا نه؟
مي داني ؟ دنيا تو را خلاصه كرده است به دستهاي لاك زده و خلخالي كه به پا داري ، به رقص و خنده و كافي شاپ...
مي داني ؟ از سال ۵۹ مي گويم ، از آغاز سالهاي 60...از زمان چادر مشكي و ريش...از زمان گالن هاي نفت...از زمان دوچرخه هاي دوميل و ژيان...از زمان بانك هاي كوچك و خلوت ...آن وقت ها كه خيابان ها لاغر از ماشين و آدم بود و دل ها فربه از اسلام...
برايت از آن روزها مي گويم.هندوانه پشت چرخها و شبهاي ايوان و راديو...و جنگ...جنگ...جنگ...دلم ريش مي شود...- وجنگ – كه مي گويم دلم زخم مي شود. تنم درد مي كند ،سرم گيج مي رود...گوش كن! فاجعه دارد صداي من .غوغا مي كند اين حرف : جنگ...تو را خواب ناز مي برد و...احمد را برايت بگويم...تو را خواب ناز مي برد و احمد را فكر آسايش تو...تو را خواب ناز برد و آسايش ات به ارمغان آمد، اما آنكه فكر آسايش تورا كرد؟هيچ نمي داني!! بگذريم...زخم هاي دلم را نمي توانم بشمارم اما سالهاي بي نشاني احمد را چرا! 28 سال! بيست و هشت سال ! به زبان دل يا به زبان تن فرقي ندارد...به هر دو سنگين است...
شهرمان را بگو! برج ساختيم...اتوبان زديم...وزير آورديم ...وزير مي آوريم و وزير مي بريم...ريا كرديم ، دزديديم ، خورديم ، مد عوض كرديم ، رنگ عوض كرديم ، اين روزها روزگار بر معامله ي ما مي خندد ...پوزخند را نمي گويم ! مي خندد! لبخند نه...قهقهه مي زند...دلش درد مي كند...لباسهاي خاكي احمد كجا و اين برجها كجا؟ از ما بعيد بود معامله اي بي سود و پر ضرر...
اصلا دنيا خود را زيور مي بندد ،نقش مي زند به هفت قلم كه چه بگويم به هفتاد قلم صورت نحسش را ، شلوار جين كوتاه مي پوشد و خلخال مي بندد كه ما را دچار كند ! گول خوردي...تو را مسخ كرده اند ...من فقط خسته ام ، نه شكايت مي كنم و نه شكوه مي خوانم ...نه بندي و نه نصيحتي...گوش ها كه گوش نيست و زبان من هم كه زباني نه...
راستي دچار را برايت بگويم ! دچار شمال و ويلا ، دچار اروپا و آمريكا ، دچار هوس ، دچار اسكناس و بنز...راستي بنز يا الاغ هر دو مرا مي برند ، هر دو تو را مي رسانند . الاغ مركب نبي بوده و سلمان ...بنز هم فلان و فلان...الاغ از آن من و بنز از آن تو...چقدر زود عوض مي شويم...يا نه ...چقدر زود عوضمان كردند...عوضي مان كردند، عوضیها عوضیمان کردند
زمانه ي كوچه هاي آفتابي با رنگ آجر و كاهگل ، زمانه ي جوي هاي باريك ، زمانه اي كه صبح ها بوي فاضلاب از جوي كوچه هم دل انگيز بود...روزهايي كه صداي ياكريم و جيرجيرك از صداي فلز و آهن بلندتر بود...زمانه ي خوبي بود...زمانه ي خوبي بود ...آه ! زمانه اي كه لباسهايمان كمي خنده دار بود...
آري ! زمانه ي خوبي بود...اما از ما گرفتند ، اما بردند...
و جنگ...آه جنگ...نمي دانم چرا چك نويسم بوي باروت مي گيرد ، کاغذم درد میکند ...انگار تا مي گويم جنگ قلم تير مي شود...سرخ مي شود...داغ مي شود...بوي باروت مي دهد...
دلم تیر میکشد
دنبال من بيا! نگاه كن پشت خاكريزها پوتين هاي پاره و شلوارهاي گشاد زياد مي بيني اما به تن ِ مَرد...مَرد...مَرد !واژه اي كه ديگر كم است...واژه اي كه مي گويم سنگين است ، نمي خواهم هضمش كني، سخت است...مرد..مرد...
دستهاي خشك و ترك خورده ، زخم هاي بي بخيه ،نگاه هایی که از لالایی مادر مهربانترند و لبهايي كه مي جنبند ، ذكر مي گويند و گاهي مي خندند نه به لباس گشاد و پوتين پاره شان به سلاحي كه ندارند و دوام آوردند...
اينجا حلوا تقسيم مي كنند ، حلوا مي خورند ، شيرين است
امروز؟ حلواها را خوردند ...پای ما زهر تقسيم مي كنند...زهر مي خوريم ... شیرین است ؟
راستی احمد هنوز نیامده ، برج میلاد کاشته ایم احمد
( دردهای من . طه . ۱ )
زندگی نامه حضرت شیخ جعفر مجتهدی (ره)
برای مطالعه به ادامه مطلب بروید