جهت تعجیل در فرج ارباب مهدی( ارواحنا لتراب مقدمه الفدا ) و سلامتی حضرتش و برای سلامتی مریضان

  بسم الله الرحمن الرحيم جهت تعجیل در فرج ارباب امام مهدی ( ارواحنا لتراب مقدمه الفدا ) ، سلامتی حضرتش و برای سلامتی تمامی مریضان جهان تشيع صلوات .از کلیه عزیزان بازدید کننده از وبلاگ این حقیر التماس دارام جهت تعجیل در فرج و سلامتی اربابامام مهدی و همچنین جهت سلامتی تمامی مریضان جهان تشیع  صلواتهای خود را دربخش فرستادن صلوات در پائین وبلاگ ثبت کنند. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعين يا الله يا محمد ياعلي ...خدايا هما كوچولوي من رو هم شفاء بده به جلالو عظمتت به اسم اعظمت و صاحبان اين اسماء متبرك... يا فاطمه يا حسن يا حسين .اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائه اجمعين.

(پست ثابت) 

عارف نازنین شیخ جواد کربلایی

 

  عارف نازنین شیخ جواد کربلایی

کسی به حقیر می گفت : او _شیخ جواد (ره) _ هر آنچه روی منبر میگوید قبلش ملائکه در دهانش می گذارند

 

«شيخ جواد حنايي» معروف به «كربلايي» در سال 1304 هجری شمسی (برابر با 1364قمری) در كربلاي معلّی ديده به جهان گشود.


وی تحصيلات خويش را به رسم آن عصر در مكتب‏خانه آغاز كرد و سپس هر چند كه پدرش با رفتن او به حوزه علميه مخالف بود، ولي به دليل علاقه فراواني كه به دروس حوزوي داشت، در 20 سالگي به تحصيل علوم ديني روي آورد.

تحصیل در کربلا و نجف

جواد جوان پس از 4 سال تحصيل علوم ديني در كربلا، براي گذراندن سطوح بالاتر رهسپار نجف اشرف گرديد. وي در مدّت 20 سال اقامت در نجف اشرف، از محضر استادان بلند مرتبه‏اي همچون آيات عظام «سيد ابوالقاسم خويي»، «آقا سید علی آقا قاضی»، «شيخ حسين حلي»، «سيد عبدالهادي شيرازي»، «سيد محمود شاهرودي» و «سيد محسن حكيم» بهره برد.

هجرت به ایران تحصیل در قم

وي آنگاه به قصد زيارت حضرت امام رضا(علیه السلام) به ايران سفر كرد و با پافشاري گروهي از دوستان و آشنايان موقتاً در ايران اقامت گزيد؛ اما با تيره شدن روابط ايران و عراق، در ايران ماندگار شد.

ایشان در آغاز حضور در ايران، 3 سال از محضر استادان برجسته حوزه علميه قم همچون حضرات آيات عظام «سيد حسين طباطبایی بروجردي» و «سيد محمدرضا گلپايگاني» كسب فيض كرد.

اساتيد:

مقدمات: آقا شيخ رشتي و آیة الله سيد عبدالاعلي سبزواري.

سطح: آیة الله سيد عبدالاعلي سبزواري، شيخ محمود طالقاني، شيخ جواد انصاري همداني، شيخ حسين هاتف، آقا سيد حسين تهراني.

خارج فقه و اصول: آیة الله سيد ابوالقاسم خويي، شيخ حسين حلّي، سيد عبدالهادي شيرازي، سيد محمود شاهرودي، سيد محسن حكيم، آیة الله سيد حسين بروجردي، سيد محمد رضا گلپايگاني.

تفسير: آیة الله سيد عبدالاعلي سبزواري.

اخلاق: شيخ ذبيح اللّه قوچاني.

عرفان: آیة الله آقا سید علی قاضی طباطبائی.

اقامت در تهران

آیت الله کربلایی سپس به تهران رفت و در اين شهر سكونت گزيد. ايشان افزون بر تدريس علوم حوزوي و پرورش شاگردان به نگارش كتاب هايي در زمينه هاي گوناگون مانند: شرح و ترجمه زيارت هاي منقول از ائمه اطهار عليهم السلام و تقرير دروس اساتيد خويش پرداخته است كه برخي از آن ها به چاپ رسيده است.

آثــار

كتاب:

ــ تولي و تبري، تاريخ خلفاي بني عباس و بني اميه و تحليل آن (به زبان فارسي)؛

ــ الانوار الساطعة في شرح زيارة الجامعة كبيرة، (به زبان عربي، در 5 جلد)؛

ــ شرح زيارت امين اللّه؛

ــ قرة المهج فی زیارة ثامن الحجج(علیه السلام) (شرح زيارت حضرت امام رضا(علیه السلام) به عربی)؛

ــ شرح زيارت ائمة المؤمنين(علیه السلام).

تقرير:

ــ تقرير درس آیة الله سيد ابوالقاسم خويي؛

ــ تقرير درس شيخ حسين حلّي.

ترجمه:

ــ ترجمه اذن دخول در مشاهد مشرفه (از عربي به فارسي).

وفات

آیت الله حاج شیخ جواد کربلایی سرانجام در سن 86 سالگی بر اثر بیماری کبد و کلیه ناشی از کهولت سن در بیمارستان بقیة الله(عجل الله تعالی فرجه) تهران چشم از جهان فرو بست.

"نقی" زیباترین نام جهان است

       

شعری از همشیره بنده خانم وحیده افضلی برای وجود نازنین امام علی

النقی (ع)

 

نقی! نامی که فخر آسمان است
تلفظ کردنش حظ دهان است

-
زالقاب امام ِ هادیِ ماست
امامی که عزیز شیعیان است
-
امام قد بلند ِ ماه رویی
که جد حضرت صاحب زمان(عج) است
-
نقی، یعنی تو پاکی! پاک تر از...

همان آبی که در جنت روان است
-
نقی، چون مظهر پاکی ست...نامش
برای قرنِ آلوده, گران است
-
به نام مادرش سوگند.... زهرا!

همان که صبح چشمش جاودان است
-
نخواهد از نفس افتاد این عشق
که از "هادی" به قلب عاشقان است
-
به کوریِ دو چشم آن حقیری
که از فرط حقارت بد دهان است
-
به هر دیوار ِ این دنیا نوشتیم :
"نقی" زیباترین نام جهان است

 

 

به یاد خرمشهر جایگاه ملائک حضرت رب

 

گرامي داشت  آزاد سازي خرمشهر عزيز و سردار رشید

خونین شهر شهید سید محمد علی جهان آرا

 

 

آنها زور ميزنند افسانه بسازند ، مي سازند ، بد هم نمي سازند ، بي چاره ها چاره ندارند !

ما زور نميزنيم تا افسانه بسازيم اما افسانه ها پيش پاي حقيقتمان ، نه حقيقتهامان زانو ميزنند !

 فرق توهم و حقيقت همين است . ما با چاره ايم و آنها بي چاره .

البته فرق ما و آنها زياد است ، آنها هرکول مي سازند ما بند پوتين همت را در آستين داريم

آنها توهم جنگ ستارگان ميزنند و ما به يادگار ۸ سال جنگ با جهان داريم

آنها دستشان را از لا به لاي کثافت وخون از لابه لاي حقارت و نداشتن شرافت دراز ميکنند و

ما از ؟ اينجاست : ما از لا به لاي شرافت و خون !

ما حلال زاد هايمان تاريخ مي سازند آنها حرامزاده هايشان تاريخ را کثيف مي کنند

ما به سينه ميزنيم و آنها به الکل

آنها به گريه هاي ما ميخندند و ما به خنده هاي آنها ميخنديم !

آنها رقص زياد دارند و ما دعا زياد داريم

آنها بهشتشان اينجاست و ما بهشتمان آنجا

آنها پشتشان باد است و ما هزاره ها پشتمان را يدک ميکشند

آنها تروآ را دوست دارند اما هرگز او را نداشتند ما چمران را دوست داريم و هميشه او را

داشته ايم

آنها سرشان درد ميکند براي حرامزاده گي ما دردمان خوب مي شود با حلال زاده گي

ما اين وريم و آنها آ ن ور

اين ور ما عالميست و آن ور آنها حقارتيست


 

سومین سالگرد حضرت مرجع عشق سلام الله علیه

 

 و اکنون سه سال پراز تهاجم سختیها پر از نبودن عشق پر از نبودن او میگذرد

------------

سومین سالگرد پرواز روح بلند عشق آقای پیر عرفان و سلطان قلبهای

چله نشین بر تمامی محبین قامت خمیده او تسلیت

------------

ای جان فدای تربت پاکت کجا شدی

 

 

سخنی از او :

در روايت آمده است كه رسول اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ فرمود: «أَهْلُ بَيْتى أَمانٌ لاِءَهْلِ

الاْءَرْضِ، كَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاِءَهْلِ السَّماواتِ.» اهل بيت من، مايه ى امنيّت زمينيان

هستند،همان گونه كه ستارگان مايه ى امنيّت آسمانيان هستند.


آيا امكان دارد در شدايد و گرفتارى ها به آن ها پناهنده شويم و آن ها چاره نكنند و پناه ندهند و

بلا را از ما مرتفع نكنند؟!

راه اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ ، راه نجات و سعادت و امان و مايه ى سلامت دارَيْن دنيا و آخرت است.

گويا در مورد حضرت عبدالعظيم در روايت آمده است كه «أَمانٌ لاِءَهْلِ رى.»؛ در مورد حضرت موسى بن جعفر ـ عليهماالسّلام ـ است كه: «أَمانٌ لاِءَهْلِ بَغْدادٍ.»؛ و شايد در مورد زكريّا بن آدم وارد شده باشد كه: «أَمانٌ لاِءَهلَ قُمٍّ.»

 چندين چراغ داريم و بى راهه مى رويم! همه ى اين ها را داريم، ولى نمى خواهيم متابعت كنيم!

 به بعضى از اطبّا كه براى احوالپرسى از تهران به اين جا مى آمدند، گفتم: شما با كسى كه خودش نمى خواهد مراعات حفظ صحّت كند، چه مى كنيد؟ من مى دانم پياده روى، شرط صحّت است، يا فلان چيز مخالف سلامتى و صحّت است، ولى باز آن را به جا مى آوريم، يا افراط و تفريط مى نماييم! ما خود نمى خواهيم اين راه را، كه راه خدا و رسول و اولياى اوست، طىّ كنيم، بلكه راهى را مى خواهيم كه در آن استغفار و ذكر و گريه نباشد. نظير اين كه نزد شخصى رفتند و گفتند: ذكرى به ما دستور بدهيد. وى مى گويد كه گفتم: نماز بخوانيد. گفتند: مى خواهيم ذكرى بدهيد كه نماز نخوانيم. دَواؤُكَ مِنْكَ وَ لاتُبْصِرُ وَ داؤُكَ فيكَ وَ لا تَشْعُر ُ  درمان تو از تو است ولى تو آن را نمى بينى، و درد تو نيز در تو است، ولى تو بدان آگاه نيستى. خود را مريض نمى دانيم، وگرنه علاج آن آسان است. هر كس راهى براى رسيدن به سعادت و امان يافت و به دست آورد، بايد به دوستان و اهل امانت و وثاقت و ديانت برساند.  

 

هدیه به نفس های قدسی ارباب مهدی ( ارواحنا لتراب مقدمه الفدا ) و نثار روح

دردانه یگانه حضرت مرجع عشق سلام الله علیه صلوات 

 

 

 

ارواح عالم به فدای تربت پاک امام هادی (ع)

 

ارواح عالم به فدای تربت پاک امام هادی (ع)

 

 

بر اساس روایات بر حق و مستند شیعه جز زنا زاده کسی بر آل الله جسارت نمی کند !

 

 

- عيسى بن ابى دُلَف مى‏ گويد برادرش دُلَف ـ كه به مناسبت نام او پدرش را ابودلف مى‏ گفتند ـ از على بن ابى طالب بد مى‏ گفت و او و پيروانش را تحقير مى‏ كرد و آنان را به نادانى نسبت مى‏ داد. يك روز كه در مجلس پدر خود نشسته بود و پدرش حضور نداشت، گفت: اينها مى‏ گويند كه هركس از على عيب جويى كند حرامزاده است و شما غيرت امير را ـ مقصود او پدرش بود ـ مى‏ دانيد و امكان ندارد به احدى از اهل حرم او گمان بد برده شود، ولى با اين حال من على را دشمن مى‏ دارم! عيسى مى‏ گويد: هنوز اين سخن را تمام نكرده بود كه ابودلف وارد شد و ما با ديدن او به احترامش بلند شديم. او گفت: آن چه را دُلَف گفت، شنيدم. حديث، دروغ نيست و خبرى كه در اين باره وارد شده است، محل اختلاف نمى‏ باشد. به خدا قسم، او (دُلَف) زنا زاده و نطفه حيض است؛ زيرا من بيمار بودم و خواهرم كنيزى را كه متعلق به او بود و من دل بسته‏ اش بودم، نزد من فرستاد. طاقت نياوردم و با او كه حيض بود همبستر شدم و آن كنيز، دُلف را حامله شد و وقتى معلوم شد حامله است، خواهرم او را به من بخشيد

- پيامبر خدا(ص) می فرمایند: اى على! هر كه مرا و تو را و امامان از نسل تو را دوست دارد پس خدا را بر حلال‏زادگى‏ خود سپاس‏گويد؛ زيرا ما را دوست ندارد، مگر حلال‏زاده و ما را دشمن ندارد، مگر حرام زاده.

- ابوبكر مي‌گويد: رسول خدا در خيمه بر فرشي عربي نشسته و تكيه داده بود، علي و فاطمه و حسن و حسين نيز در خيمه بودند، فرمود: اي مسلمانان! هر كس با اهل خيمه دوست باشد من با او دوست هستم و هر كس با آنان دشمن باشد من با آنان دشمنم، آنان را دوست ندارد مگر آنكه ولادتي پاك دارد و دشمن نيست با آنان مگر آنكه ولادتي ناپاك دارد.

 

 

جناب ملا قلی جولا

 

( جناب ملا قلی جولا رحمة الله علیه )

 

  ملاقلي جولا يکي از ابواب حضرت بقية الله ارواحنا لتراب مقدمه الفدا

 

ملاقلي جولا يکي از اوتاد است و درباره او گفته اند که يکي از ابواب حضرت بقية الله است .
تاجري از ثروتمندان تبريز صاحب اولاد نمي شد . هر چه نزد اطبا به معالجه پرداخت نتيجه اي نديد.به نجف اشرف مشرف شد و مدتي در آنجا جهت تشرف خدمت امام عصر ارواحنا فداه به عمل استجاره مشغول بود . استجاره از سابق تا حال متداول بوده و هست . مردان پاک و پارسا از اهل نجف يا مسافرين ،چهل شب چهارشنبه نماز و اعمالي در مسجد سهله را به جا مي آورند و بعد به مسجد کوفه مي‌روند و در آنجا بيتوته مي کنند . در ظرف اين مدت ، يا شب آخر خدمت امام زمان عليه السلام مشرف مي شوند و بسا باشد که آن حضرت را نشناسند و بسياري از افراد اين اعمال را انجام داده و به مقصود رسيده اند .اين مرد تاجر تبريزي نيز پس از موفقيت و انجام آن اعمال شبي بين خواب و بيداري ، حالتي به او دست مي دهد و شخصي را مشاهده مي کند که به او مي گويد : نزد
ملاقلي جولاي دزفولي (نساج و بافنده) برو ، به حاجت خود خواهي رسيد و ديگر کسي را نديد .مرد تاجر مي گويد : تا آن وقت نام دزفول را نشنيده بودم ، به نجف آمدم و از دزفول پرسش نمودم.به من آنجا را معرفي کردند ، با فردي که با من بود به دزفول رفتم .
به همراهم گفتم تو جائي بمان بعد تو را مي بينم . خودم راه افتادم و از
ملا قلي جولا جويا شدم .اغلب او را نمي شناختند ، تا فردي او را شناخت . گفت : بافنده اي است در زي فقرا و با وضع شما تناسبي ندارد . من آدرس او را گرفتم . روانه شدم تا به دکان او رسيدم .
فردي را ديدم با پيراهن و شلوار کرباس در محلي که يک متر در دو متر بود ، مشغول بافندگي بود .تا مرا ديد گفت : حاج محمد حسين مطلب و حاجت شما روا شد ، بر حيرتم افزوده شد .بعد از اذن و اجازه بر او داخل شدم ، هنگام غروب بود ، اذان گفت و به نماز مشغول شد .به او گفتم من غريبم و امشب ميهمان شما هستم . قبول نمود .
چون پاسي از شب گذشت کاسه چوبي که قدري ماست در آن بود و دو قرص نان جويني در طيفي چوبين پيش رويم گذارد ، من با اينکه به غذاهاي خوب عادت داشتم با او شرکت کردم .بعد تخته پوستي که داشت به من داد و گفت تو ميهمان مايي روي آن بخواب ، و خود روي زمين خوابيد .نزديک سپيده بلند شد ، اذان گفت ، نماز صبح و تعقيب مختصري خواند .به او گفتم : من اينجا آمدم و دو مقصود داشتم ، يکي از آنها عملي شد ، دومي آن است که با چه عملي به اين مقام رسيدي که ولي عصر ارواحنا فداه مرا به تو محوّل فرمود و از نام و ضميرم اطلاعم دادي ؟ گفت : اين چه پرسش است ، حاجتي داشتي روا گرديد ، برو .به او گفتم : تا نفهمم نميروم ، چون ميهمان شمايم ، به پاس احترام ميهمان بايد مرا خبر دهي . گفت : در اين مکان به کار خود (جولائي) مشغول بودم ، در مقابل اين دکان ،خانه يک ستمکار بود و سربازي از آن حفاظت ميکرد ، يک روز آن سرباز پيش من آمد و گفت :از کجا براي خود غذا تهيه مي‌کني ؟گفتم : سالي يک خروار گندم مي خرم و آرد مي کنم و مي‌پزم و زن و فرزندي هم ندارم ، گفت : من در خانه اين مرد مستحفظم و خوش ندارم از مال اين ظالم استفاده کنم ، اگر قبول زحمت فرمايي ، براي من هم يک خروار جو بخر و بپز ، من روزي دو قرص نان از تو مي گيرم ، قبول کردم و او هر روز مي آمد دو قرص نان مي برد .اتفاقا روزي نيامد ، از او پرسيدم ، گفتند : مريض است و در اين مسجد خوابيده است . به آنجا رفتم از حال او جويا شدم ، خواستم طبيب برايش بياورم ، قبول نکرد ، گفت : احتياجي نيست .من امشب از دنيا مي روم ، چون نصف شب شد ، در دکانت مي آيند ، تو بيا و هر چه به تو دستور دادند عمل کن ، بقيه آردها هم براي خودت .خواستم شب را پيش او بمانم ، قبول نکرد ، گفت : برو ، من نيز اطاعت کردم .نيمي از شب رفته بود که در دکان زده شد و گفتند ملاقلي بيرون بيا ، من از دکان آمدم به مسجد رفتم ، ديدم آن سرباز جان سپرده ، دونفر آنجا بودند ، به من گفتند : بدن او را به جانب رودخانه حرکت دهم ، اجابت کردم ، آن دو نفر او را غسل دادند ، کفن کردند ، بر او نماز خواندند و آوردند در مسجد دفن کردند .
من به دکان برگشتم ، چند شب بعد در دکان زده شد ، کسي گفت : بيرون بيا ، من بيرون آمدم .گفت : آقا تو را طلب نموده است ، با من بيا ، رفتم . با اينکه اواخر ماه بود ، ولي صحرا مانند شبهاي مهتاب روشن بود و زمينها سبز و خرّم ، ولي ماه پيدا نبود .در فکر فرو رفته و تعجب مي کردم ، ناگاه به صحراي لور (شهري در شمال دزفول) رسيدم. از دور عده بزرگواراني را ديدم به دور هم نشسته اند و يک نفر مقابل آنان ايستاده است ، ولي در بين ايشان يک نفر جليل و از همه بالاتر بود ، به نحوي که هول و هراس مرا ربوده و استخوانهايم به صدا در آمد . مردي که با من بود گفت : قدري جلوتر بيا ، رفتم و بعد توقف کردم ، آن نفر ايستاده گفت : بيا ، بيم نداشته باش ، قدري جلوتر رفتم ، آن شخص که در بين آن جماعت از همه برتري داشت ، به يکي از آن عدّه فرمود : منصب سرباز را به او بده . به من گفت : براي خدمتي که به شيعه ما نمودي ميخواستم منصب سرباز را به تو بدهم ، عرض نمودم : من کاسب و بافنده هستم ، مرا به سربازي و سرهنگي چه ؟ مي پنداشتم که مي خواهند مرا به جاي سرباز نگهبان قرار دهند . تبسمي فرمود و گفت : منصب او را مي خواستيم به تو دهيم ، باز تکرار کردم و گفتم : مرا چه به سربازي. در اين هنگام يکي از آنها گفت : او عامي است به او بگوئيد منصب سرباز را مي خواهيم به تو بدهيم ، نمي خواهيم سرباز باشي و منصب او را به تو داديم ، برو . من برگشتم و در بازگشت هوا را تاريک ديدم و از آن روشني و سبزي و خرّمي هم در صحرا خبري نبود .از آن شب به بعد دستورات آقا يعني حضرت صاحب الامر ارواحناله فداه به من مي رسد و از آن جمله دستورات آن حضرت انجام گرفتن مقصد و حاجت تو بود .

اين حضرت ملاقلي جولا است که سلسله بسياري از اهل سير و سلوک و عرفان به او منتهي مي شود.


(زندگاني شيخ انصاري ، ص 53 ، گويند اين حکايت را حاج ميرزا احمد آبادي در جلد دوم الشمس الطالعه ،ص 352 آورده است و آن را از حاج محمد طاهر تاجر دزفولي در اصفهان نقل کرده است.)

 

 

 

بیان چند شایعه و پاسخ دفتر حضرت آقا سلام الله علیه

 

     

               

           بیان چند شایعه و پاسخ دفتر حضرت آقا سلام الله علیه

 

 

 

 

۱ امام موسی صدر ذخیره ای الهی است؟!

 

سئوال: در نقلی که از آیت الله بهجت مطرح گردیده ایشان به این نکته تاکید دارند که امام موسی صدر ذخیره ای الهی است و در شرایط حساس واقعه در منطقه باز خواهند گشت و آنگونه که خواست خدا بر این قرار گرفته بر بسیاری از معادلات واقعه در جهان اسلام و منطقه تاثیر خواهند گذاشت.

آیا این نقل گفته شده معتبر است؟

 

پاسخ: ضمن بي اطلاعي بيت حضرت آيت الله العظمي بهجت(ره) از انتساب اين مطلب، باتوجه به تماس تلفني با منبع اصلي انتشار مطلب فوق الذكر در رسانه ها،ايشان ضمن عذرخواهي، منسوب نمودن اين مطلب به حضرت آيت الله العظمي بهجت(ره)را اشتباهي سهوي دانستند و بيان كردند اين مطلب ازشخصيتي ديگربوده است .

لذا انتساب اين مطلب به حضرت آيت الله العظمي بهجت(قدس سره)ازسوي دفترمعظم له تكذيب مي گردد.

 

----------------------------------------------

 

۲ ظهور

 

سؤال : از برخي از بزرگان نقل مي شود كه حضرت آية الله العظمي بهجت - رحمه الله - فرموده اند : ما تاکنون به جوانها مژده می دادیم که ظهور امام زمان علیه السلام را درک خواهند کرد اما اکنون به پیرها هم بشارت می دهیم که دوران ظهور را خواهند دید ؛ آيا اين مطلب به آية الله العظمي بهجت -رحمه الله - قابل استناد است يا خير ؟

پاسخ :

 ۱. اتفاقا در اين باره از حضرت آية الله العظمي بهجت - رحمه الله - سئوال شد ، ايشان فرمودند : آقايي دم محراب مسجد نزد من آمد و به من گفت : به خدمت حضرت عليه السلام رسيدم و از ظهور پرسيدم آيا من ظهور را درك مي كنم . آنگاه مطالب ياد شده را آقا از اين شخص نقل كردند .

بنابراين خود حضرت آية الله العظمي بهجت - رحمه الله - مستقيما مطلب را نفرمودند بلكه از شخص ديگري نقل نمودند .

2. همچنين معظم له - رحمه الله - فرمودند :‌ اگر گفتن اين مطالب لازم بود من براي شاگردانم مي گفتم .

3. امكان دارد همانگونه كه آقا مكرر بيان مي فرمودند ، اين مطلب اشاره به ظهور شخصي داشته باشد و نه ظهور عمومي .

4. امكان دارد ، اينگونه اظهارات از باب « إنّهم يرونه بعيدا و نراه قريبا » باشد

 

----------------------------------------------

 

۳ سیاست

 

سلام علیکم : آیا استناد متن های  زیر به حضرت آية الله العظمی بهجت رحمه الله  ، بیت ، دفتر  و نزدیکان ایشان   صحیح است یا خیر  ؟
1.  آیة الله العظمی بهجت رحمه الله در دیدار دولت با علماء در سال 1386 فرموده اند : باید دید بعضیها چه گناهی کرده اند که نمی توانند خدمات دولت آقای احمدی نژاد را ببینند .

2.  فرزند آیت الله بهجت در یک گزارش رادیویی : پدرم در آخرین روزهای عمرش برای مردم ایران دعا می کرد که آقای احمدی نژاد را از دست ندهند .
 3.  بیت آیت الله بهجت :  از رفتار آقای  احمدی نژاد به خدا پناه می بریم .

4. آیا اینکه حامیان احمدی نژاد می گویند هاله ی نور،  حرزی بوده که آیت الله بهجت برای حفظ وی از خطرات ایجاد کرده اند درست است ؟

پاسخ  :

بسمه تعالی
مطالب فوق کذب محض می باشد

 

----------------------------------------------

 

۴ ظهور

 

با سلام ، آیا صحیح است که حضرت آیت الله العظمی بهجت «ره» فرموده اند : نمی دانم بمانم و ظهور را ببینم و یا بروم و فتنه را نبینم ؟

پاسخ دفتر معظم له :  کذب محض است.

 

----------------------------------------------

 

۵ شایعه پیش بینی ساعت و محل دفن

 

سئوال :

 آیا پیش بینی ساعت و محل دفن آیت الله بهجت(ره) توسط خود ایشان که از سوی بعضی سخنرانان مذهبی بیان شده و در سایتهای اینترنتی نیز منتشر گردیده است،صحیح می باشد ؟

 

پاسخ دفتر معظم له :  مطالب منتشر شده دراین خصوص واقعیت ندارد و کذب محض است.

 

 

 هدیه به نفس های قدسی ارباب مهدی ( ارواحنا لتراب مقدمه الفدا ) و نثار روح اقدس یگانه مرجع عشق سلام الله علیه

 

صلوات

جناب حضرت آیت الله شیخ مرتضی زاهد (ره)

 

نگاهی به زندگینامه عارف گرانقدر جناب حضرت آیت الله شیخ

مرتضی زاهد (ره)

 

 

شیخ مرتضی زاهد در سال 1247 هجری شمسی در تهران، در محله حمام گلشن، چشم به جهان گشود . پدرش آخوند ملاآقا بزرگ، مردی روحانی و یكی از واعظان و روضه خوانهای توانا و بلند آوازه تهران بود؛ تا آنجا كه به او « مجدالذاكرین » لقب داده بودند. بنابر آنچه كه در ششمین جلد از کتاب گنجینه دانشمندان آمده است آقا شیخ مرتضی ابتدا درسهای مقدماتی را نزد پدرش و بعضی دیگر از فضلای تهران فرا می‌گیرد و آن گاه به صورت رسمی از طلبه‌های مدرسه مروی تهران می‌شود. او درسهای معروف به « سطوح» را از اساتید مدرسه مروی، به خصوص مرحوم آقا میرزا مسیح طالقانی، بهره می برد و سپس از محضر اساتیدی چون حضرت آیت الله آقای حاج سیدعبدالكریم لاهیجی و شهید مجاهد فی سبیل الله آیت الله شیخ فضل الله نوری استفاده می‌برد.

اگر چه که ایشان اساتیدی چون آقا سیدعبدالكریم لاهیجی و آقا شیخ فضل الله نوری داشته است؛ اما در زندگی خودش را فقط یك واعظ و روضه خوان ساده می‌دانسته و از هر گونه اظهار فضل و دانشی به شدت پرهیز می‌كرده ‌است؛ حتی منبرها و روضه‌هایش را هم از روی كتاب برای مردم می‌خوانده است! بهر حال از آن چنان استادی، چنین شاگردی بی‌ادعا و به دور از هر گونه هوای نفسی، دور از انتظار نیست.

شیخ مرتضی زاهد پس از مدتی تحصیل به این نتیجه رسیده بود كه باید همانند پدرش به تعلیم و تربیت مردم و وعظ و روضه خوانی برای مردم كوچه و بازار بپردازد و بیشترین ارتباط و نشست و برخاست را با مردم داشته باشد. او سالها در یكی از شبستانهای مسجد جامع، واقع در بازار تهران، همیشه یكی دو ساعت بعد از اذان ظهر به اقامه جماعت می‌پرداخت تا هر كس نتوانسته است در دیگر نمازهای جماعت حاضرشود، بتواند نمازش را به جماعت بخواند.

او خودش را برای ارشاد و تعلیم و تربیت و خدمت به مردم وقف كرده بود و كمتر روزی بود كه آقا شیخ مرتضی زاهد جلسه خانگی نداشته باشد. به غیر از این جلسات، خانه‌اش همیشه به روی همه مردم باز بود و غالباً چند نفر از مؤمنین، به خصوص جوانهای صالح و جویای جوهره عبودیت و معارف الهی، در محضرش بودند و از صفای باطنی و معنویتش استفاده می‌بردند. مرحوم آیت الله شیخ مهدی معزّی که خودش از علمای اخلاق و عالمان مهذّب تهران بود می گفت: « در زمان رضاخان دو نفر بودند که به حقیقت بیشتر از بقیه ایمان و دین مردم تهران را نگه داشتند … یکی از آن دو نفر آقا شیخ مرتضی زاهد بود. »

نوه ایشان نقل میکند:
مرحوم آقا شیخ مرتضی فرموده بود: « من اگر تا سه چهار سال دیگر به تحصیلات ادامه داده بودم، به درجه اجتهاد می‌رسیدم؛ از مسئولیتش ترسیدم و مشغول تبلیغ و وعظ شدم. اما بعدها از این تصمیم بسیار پشیمان و نادم شدم؛ بعدها فهمیدم اگر مجتهد شده بودم خیلی بهتر بود.» شیخ مرتضی زاهد در تمام مدت عمر پربرکت خویش با دقت و وسواس فراوان مقید به حضور و راه اندازی جلسات مذهبی و تعلیم و تربیت بود  و همانطور که در آینده  خواهد آمد ، برای عدم وقفه در این مسیر حتی به مسافرت هم نمی رفتند ،  با اینکه در اواخر عمر به علت کهولت قادر به راه رفتن نبودند توسط شخصی که ایشان را به دوش می گرفت خود را به این مجالس می رساندند.

جناب حاج آقای جاودان در رابطه با سیره جدش مرحوم شیخ مرتضی زاهد، نقل می کنند: « روش و سیره ایشان چیزی جز عمل به دستورات شرع مقدس و توجه كامل بر انجام واجبات و ترك محرمات نبوده‌ است. »

آقا سید رسول موسوی نقل می کند:

« یکی دیگر از چیزهایی که من خودم بر آن شاهد و ناظر بودم که از شدت تقوای آقا شیخ مرتضی زاهد حکایت داشت این قضیه است که یک روز من خودم دیدم آن آقایی که آقا شیخ مرتضی را به دوش می گرفت چون خم بود و ناگزیر نگاهش بر زمین بود کمی نامناسب و تند از کنار یک خانه ای با دیوارهای کاه گلی عبور کرد.

در این هنگام عبای آقا شیخ مرتضی به آن دیوار مالیده و کشیده شد. ایشان فوری نگای به عبایش انداخت. عبای ایشان با مالیده شدن به آن دیوار، مقداری خاکی شده بود. آقا شیخ مرتضی با عجله به آن آقا فرمود:

 صبرکن، صبر کن!

سپس ایشان درهای آن خانه را به صدا درآورد. صاحب خانه بیرون آمد و آقا شیخ مرتضی شروع به حلالیت خواستن از صاحب خانه و اعلام آمادگی برای ادای خسارت نمود و گفت:

«این عبای من به دیوار خانه شما مالیده شده از دیوار خانه شما کمی کاه و گل ریخته و مقداری ساییده و آسیب دیده است»!

این خانه با همان دیوارهای کاه گلی هنوز باقی و پابرجا است و من هر وقت در تهران به آن محله می روم و نگاهم به آن دیوار می افتد، این قضیه و پرهیزکاری و تقوای آقا شیخ مرتضی به یادم می افتد».

 مرحوم شیخ عبدالحسین می‌فرمود:

« روزی مبلغ زیادی از درآمدهای منبر و مواعظ آقا، یكجا به دست آقا رسید. آن روز هر محتاج و نیازمندی به خانه او می آمد آقا تندتند از آن پول بر می‌داشت و به آنها می داد و من با توجه به بدهی های قصاب و بقال و سبزی فروش و یخ فروش و غیره به ایشان عرض كردم:

آقا جان! مقداری را هم نگه دارید به طلبكاران بدهیم.

آقا فرمود:

 نه نگران نباش خدا می رساند.

من عرض كردم: خب آقا جان! الان را هم، خدا رسانده است.

ایشان باز فرمود:

عبدالحسین خدا می رساند، می رساند.

و باز به روش خود ادامه دادند و از آن پول تقریبا چیزی برای خانه باقی نماند. »

سرانجام جناب شیخ مرتضی زاهد پس از سالها مجاهده و تعلیم و تربیت عمومی و تأثیرگذاری شگفت انگیز خود بر انفاس مردم در روز جمعه دوم خرداد 1331ه.ش دعوت حق را لبیک گفت. حاج آقا مهدی فرزند ایشان در آن ایام به پدرش در تطهیر و آماده شدن برای نماز كمك می‌كرد. ایشان نقل می کنند: در یکی از آخرین شبهای اردیبهشت ماه، سال 1331 هجری شمسی به دلیلی، تأخیر داشته و در وقت مقرر به منزل نرسیدم . كم كم آقا شیخ مرتضی ناراحت و پریشان شدند و ترسیدند نمازشان قضا شود. آن شب بعد از رسیدن به منزل از زبان آقا شیخ مرتضی شنیدم كه می‌گفت: « خدایا، دیگر، مرتضی خسته شده ‌است تا همین هفته دیگر، مرتضی را ببر پیش خودت».
یك هفته بعد، در روز جمعه دوم خرداد 1331 آقا شیخ مرتضی، فقط كمی سرما خورده بود و فرزندش آقا شیخ عبدالحسین، برای احتیاط به حاجی، همان شخصی كه در اواخر عمر شیخ مرتضی، ایشان را به دوش می گرفت و به جلسات می برد گفته بود خودش را جلوی آقا آفتابی نكند تا آن روز را، آقا استراحت كند و به جلسه خانه آقای كسایی نرود.آقا شیخ مرتضی بسیار دلخور بودند و از صبح، تند تند سراغ حاجی را می گرفتند. آن روز، بعد از ظهر حاج آقا شریف از واعظان محترم تهران به دیدن آقا شیخ مرتضی آمده بود. همسر ایشان ظرف شیری را از پشت پرده برای آقا شیخ مرتضی گذاشت و ایشان نگاهی به شیر انداخت و گفت: « عجب! خدا را شكر، آخرین غذای حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم شیر بود.» ساعتی بعد آقا حاج محمدحسین سعیدیان برای بردن آقا، به جلسه هفتگی شب های شنبه خانه شان آمدند. آقا شیخ عبدالحسین می خواست آقا استراحت كند ولی شیخ مرتضی خودش راضی بود تا او را به جلسه خانه آقای سعیدیان برسانند. حاج شیخ محمدعلی جاودان در آن روزها حدوداً هفت سالش بود. مادرش او را برای خرید چیزی مأمور كرده بود.
ایشان به یاد می آورد که:
« به جلوی اتاق آقا شیخ مرتضی رفتم و نگاهی به داخل اتاق انداختم. آقای سعیدیان و پدرش، به طور عادی در حال گفتگو با پدر بزرگم آقا شیخ مرتضی زاهد بودند.
من برای خرید بیرون رفتم و وقتی که برگشتم دیدم سر آقا شیخ مرتضی بر روی پاهای آقای سعیدیان است و او در حال ریختن تربت سیدالشهداء علیه‌السلام در دهان آقا شیخ مرتضی است و لحظاتی بعد؛ غم و ماتم، خانه را فرا گرفت و آقا شیخ مرتضی به همین آسانی و در حالی كه دوست داشت خودش را برای انجام وظیفه و رفتن به یكی از جلساتش آماده كند جانش را به جان آفرین تسلیم كرد. » دفن پیکر ایشان در حرم حضرت اباالفضل العباس (ع) نیز حاوی  تذکر و عبرت است : « یكی از تاجران بازار تهران از دنیا رفته بود و فرزندانش می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات و به كربلای امام حسین علیه‌السلام حمل و دفن كنند. آنها با تمام امكاناتشان به دنبال گرفتن اجازه نامه از دولت های ایران و عراق می افتند؛ ولی هر چه تلاش می كنند موفق نمی شوند. پس از چند روز مجبور می شوند پدرشان را در همین ایران به خاك بسپارند. آن مرحوم دفن می‌شود و پس از چند روز، برگه اجازه حمل جنازه به كربلا، به دست فرزندانش می رسد. در همان روزها آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود و فرزندان آن تاجر، آن اجازه نامه را به خانواده آقا شیخ مرتضی تقدیم می كنند. و بدین ترتیب، جنازه آن عبد صالح و پرهیزكار و خداترس به كربلا حمل می‌شود و در صحن حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام دفن می‌شود و سیر برزخی را در آن حریم ملكوتی آغاز می‌كند. »

 

آقای حاج حسن محمدی می گفت: « من در حدود هفت، هشت سالم بود آقا شیخ مرتضی زاهد از دنیا رفت.  آن شب جمعی از مومنین و دوستانش در خانه ایشان جمع شده بودند و جنازه ایشان را در حیاط شستشو و غسل و کفن می کردند. من آن شب با همان حال و هوای کودکی و از روی کنجکاوی، برای تماشای رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی به بالای پشت بام خانه مان رفته بودم. از بالای پشت بام خانه ما به خوبی می شد حیاط و رفت و آمدهای خانه آقا شیخ مرتضی را تماشا کرد. من آن شب در بالای پشت بام، صحنه عجیبی را دیدم که در آن زمان نمی توانستم اهمیت و حقیقتش را درک کنم؛ ولی با این حال تماشای آن صحنه برای من در آن سن و سال بسیار جالب و ذوق آور بود. آن شب در حالی که عده ای جنازه آقا شیخ مرتضی را می شستند من می دیدم نوری بسیار شدید و زیبا و تماشایی از بالای آسمان تا بالای خانه آقا شیخ مرتضی زاهد آمده است و مستقیم به حیاطی که آقا شیخ مرتضی را غسل می دادند تابیده است! در واقع نوعی نورباران بود نورها می آمدند و می رفتند! این نورافشانی بسیار واضح و تماشایی بود، به خصوص با توجه به اینکه در آن زمان هنوز کوچه ها و خیابانها و خانه های تهران به این شکل و به این صورت کامل برق کشی نشده بود و شبهای تهران تا حدودی در تاریکی قرار می گرفت.
آن شب وقتی این نورافشانی را مشاهده کردم، بسیار ذوق زده شده بودم. با عجله از بالای پشت بام پایین آمدم و آنچه را دیده بودم برای پدربزرگم بازگو کردم. سپس دستهای پدر بزرگم را گرفتم و با شتاب او را به بالای پشت بام بردم. دوستان و رفقای آقا شیخ مرتضی همچنان در حال غسل و شستشوی جنازه او بودند و آن نورافشانی نیز همچنان بر آن نقطه ادامه داشت. ولی نمی دانم چگونه بود که پدر بزرگم همانند من که بچه ای هفت و هشت ساله بودم آن نورافشانی را نمی دید و من هرچه با ذوق و هیجان آن نور را به پدر بزرگم نشان می دادم، او چیزی نمی دید و فقط برای اینکه مرا آرام کند اشاره ای به چشمهایش کرد و به من گفت: پسرک من پیرمرد هستم و چشمهایم ضعیف و کم سو است و نمی توانم ببینم. »

آیت الله خرازی در رابطه با جنازه آقا شیخ مرتضی نقل می کنند: مرحوم پدرم می گفت:
« چند سال پس از وفات آقا شیخ مرتضی زاهد به کربلا مشرف شده بودم و بر بالای قبر آقا شیخ مرتضی که در یکی از حجره های حرم حضرت اباالفضل علیه السلام واقع است زیاد حاضر می شدم. یکی از خدام حرم که مسئولیت آن حجره را نیز بر عهده داشت، زمانی که فهمید من با آقا شیخ مرتضی دوستی و رفاقت داشته ام، بنای گفتگوی با من را باز کرد و گفت:
جنازه صاحب این قبر پس از گذشت چند سال همچنان همانند روز اولش سالم است و شما در یک وقت خلوتی به اینجا بیا من گوشه ای از قبر را باز کنم تا شما صورت و جنازه آقا شیخ مرتضی را با چشمهای خودت مشاهده کنی!و مرحوم پدرم گفته بود: نه، نه این کار از نظر شرعی اشکال دارد. »به غیر از پدر آیت الله خرازی، افراد دیگری نیز این موضوع را نقل کرده اند، از جمله مرحوم شمس زاده و مرحوم حاج محمود کاشانی که از تجار محترم بازار تهران و از خیرین بوده اند. نقل است ایشان جنازه سالم شیخ مرتضی را خودش در هنگام تعمیر صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام رویت کرده است.

همچنین حاج آقا سیبویه نیز در این رابطه می فرمودند:
« جنازه مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد را در صحن حرم حضرت قمر بنی هاشم، اباالفضل العباس علیه السلام، به خاک سپرده اند.ما هم تا زمانی که در کربلا ساکن بودیم بر سر قبر ایشان می رفتیم. چند سال بعد از وفات مرحوم زاهد، صحن حضرت عباس علیه السلام نیاز به تعمیرات و بازسازی پیدا کرد. در آن تعمیرات، قبر مرحوم زاهد را هم باید می شکافتند.
اما زمانی که قبر را باز کرده بودند، مشاهده شد جنازه ایشان بعد از چند سال همچنان سالم و تر و تازه است و هیچ تغییری نکرده است! »

 

با تشکر فراوان  از برادران عزیزم در سایت صالحین و سایت رهبران شیعه

 

                                سلام الله علیه

 

ذکر برخی احوالات عارف نازنین حضرت آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی

 

{ حضرت آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی }

 

 

شرح حال اجمالی عارف کم نظیر جناب حضرت آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی (ره) به نقل از علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی ( ره ) :

.......................................

بسم الله الرّحمن الرّحيم

سطور ذيل، شرح و ترجمه أحوال حضرت آية الله مرحوم حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رحمة الله عليه است كه بقلم اين حقير سيّد محمّد حسين حسينى طهرانى به رشته تحرير درآمده در وقتى كه از همدان از اينجانب طلب نموده بودند؛ اين حقير صورت آن مرقومه را در اينجا براى حفظ، يادداشت نمودم:

فريد عصر و حسنه دهر، ترجمان قرآن و سلمان زمان آية الله العظمى عالم عابد زاهد ناسك، عالم بالله و بأمر الله، مرحوم فردوس وِساده حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رضوان الله عليه، فرزند مرحوم حجّة الإسلام حاج ملاّ فتحعلى همدانى كه نيز از بزرگان علماى عصر خود بوده‏اند، در سنه 1320 هجريّه قمريّه چشم به جهان بگشود.

و در همان دوران طفوليّت تحت سرپرستى والد ماجد مقدّمات علوم ادبيّات فارسى و عربى و منطق را فرا گرفت، و در دوران شباب فقه و اصول فقه را نزد علمائى كم نظير مانند مرحوم حجّة الإسلام خلخالى و حجّة الإسلام حاج سيّد على عرب كه از برجستگان علماء و اعاظم فقهاء بوده‏اند در شهر خود فرا گرفت. و رشته‏هاى طبّ خمسه يونانى و أبوبكر زكريّاى رازى و ديگران را نزد دانشمند عاليقدر طبيب حاذق و حكيم متبحّر مرحوم حاج ميرزا حسين كوثر همدانى آموخت و در اين زمينه نيز به مرتبه عالى رسيد.

مرحوم حاج شيخ محمّد جواد پس از اتمام تحصيلات فوق به جهت تكميل فقه واصول و نيل به درجه اجتهاد، در حدود سى‏سالگى رهسپار ديار مقدّس قم گرديد و در حوزه مقدّسه علميّه مدّتها در محضر درس مرحوم استاد بى‏بديل، مرجع وقت حضرت آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى أعلى الله مقامَه الشّريف حاضر مى‏شد و بهره‏ها مى‏برد تا در اين رشته تخصّصى نيز به مقام عالى نائل آمده و به اجازات اجتهاد متعدّدى از مراجع ذى قيمت وقت فائز و در مسائل فقهيّه صاحب فتوى گرديد، بطورى كه بعضى از دوستان و آشنايان از ساكنين همدان و غيره از آن مرحوم تقليد نموده‏اند.

در همين ايّام بود كه نسيم نفحات قدسيّه الهى بر دلش وزيد، و بارقه جذبات عالم عِلوى بر قلبش رسيد، و به مصداق كلام مولى الموحّدين أميرالمؤمنين عليه السّلام «حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ و لَطُفَ غَلِيظُهُ و بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ»{ «نهج البلاغه» طبع مصر با شرح عبده: ص 349، خطبه 212: «تا اينكه در اثر رياضت و مجاهده در راه خدا بدنش نحيف گشت و نفسش لطيف و مصفّى شد و برقى پر نور در درونش درخشيد.»}يكباره شراشر وجودش دگرگون شد و جذبه عالم قدس تار و پود وجود او را بر باد داده با نور الهى به دنبال گمشده خود براى رسيدن به حرم امن و امان، اضطراب و تشويشى بس هائل در او پديد آمد. خواب و خوراكِ او را ربود. روزها در بيابانها و كوههاى اطراف قم ميرفت و تا شبانگاه بتماشاى مظاهر جمال و حيات مى‏پرداخت و با تنهائى و خلوت، انسى عجيب گرفت.

و چون ساليانى چند از رحلت عالم نِحرير و عارف بى‏بديل، استاد كامل اخلاق و معارف الهى إنسان العَين و عين الإنسان مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى أعلى الله مقامه الشّريف ميگذشت، هرچه نزد شاگردان معروف او تردّد نمود و براى فتح و گشايش رفت و آمد كرد اثرى نيافت، تا رفته رفته آتش عشق در نهاد او رو به فزونى گذارد و هموم و غموم فراق، جان او را مشتعل ساخت، ناله جانسوز او هر بيننده‏اى را متأثّر ميكرد و گريه جانگداز او هر نظركننده‏اى را ميگداخت؛ كه ناگهان پرده غيب بالا رفت و حجابهاى ظلمانى و نورانى بر كنار شد؛ نسيم جانبخش رحمت از حرم الهى بوزيد و آب حيات جاودانى به بقاى حق بر دل سوخته او بعد از فناى او از مراحل نفس سرازير شد و از جزئيّت به كلّيّت پيوست.

در اين هنگام به موطن اصلى خود همدان مراجعت نموده براى دستگيرى عاشقان و دلباختگان حرم انس الهى سكنى گزيد. با نهايت آرامش و سكون براى رسانيدن حق و تبليغ شريعت غرّاء و ابلاغ احكام و مسائل شرعيّه و معارف الهيّه و تربيت نفوس ناقصه اهتمامى عجيب نمود.

در هر مسجدى خالى و مخروبه بود، اقامه جماعت مى‏نمود. بسيارى از اوقات در مسجد پيغمبر و أخيرا در زاويه‏اى از مسجد جامع شهر اقامه جماعت داشت. مأمومين او غالبا مردمان پاكدل و پاكيزه ضمير و عارى از هوى و هوس بودند.

در جلسات شبانه و روزانه سيّار در منزل شيفتگان حقائق تردّد مى‏نمود،و شاگردانى بس ارجمند و عاليقدر تربيت نمود كه هر يك از آنان در همدان موجب عبرت همگان و حجّت الهى بر مردمان در اخلاق و كردار بودند. در روزهاى جمعه با معيّت شاگردان به صحرا ميرفت و با يك دنيا از خلوص و صفا و حقيقت به تماشاى آيات الهى در مظاهر امكان و افق وسيع حيات مى‏پرداخت.

مرحوم انصارى رضوان الله عليه براى برآوردن نيازمندى‏هاى مسلمانان اهتمامى وافر داشت. و در امر به معروف و نهى از منكر ساعى بود. و در كمك و مساعدت به فقرا و مسكينان و ارباب حوائج بى‏اختيار بود. و در بذل و انفاق بى‏نظير بود. به بسيارى از خانواده‏هاى مستمند كه در گوشه و كنار شهر بودند و ابدا كسى از حال آنان اطّلاع نداشت مساعدت‏ها مى‏نمود، و با دست خود براى آنان غذا و لباس و فراش مى‏برد. و در إخفاى اين امور به حدّى دقيق بود كه حتّى از شاگردان خاصّ خود مخفى ميداشت.

مرحوم انصارى رحمة الله عليه نه تنها يك مرجع دينى و عالم روحانى بود، بلكه مانند يك فرد از افراد خانواده در برآوردن نيازمندى‏هاى آنان مى‏كوشيد. در زمستانهاى سرد همدان براى معالجه مَرْضى و عيادت بيماران آنان به منزلشان ميرفت و چه بسا خود تهيه دوا مى‏نمود. و تا فرد گرفتارى را از گرفتارى آزاد نمى‏نمود آرام نمى‏گرفت. آرامش دل او در آرامش خلق خدا بود و نگرانى او در اضطراب آنان.

بنابراين اگر گفته شود كه مرحوم انصارى قُدّس سرُّه يكى از اولياى برجسته قرن اخير بود كه قولاً و عملاً و اعتقادا و سرّا در ممشاى ائمّه طاهرين صلوات الله عليهم أجمعين قدم ميزد و نمونه‏اى بود كه سيره و اخلاق و معارف آن بزرگواران را به عصر خود معرّفى مى‏نمود، سخن به گزاف نرفته است.

مرحوم انصارى رَحِمَهُ اللهُ مدّت بيست و پنج سال در همدان به همين منوال زندگى نمود تا بالأخره بواسطه عارضه قلبى در روز جمعه دوّم شهر ذوالقعدة الحرام 1379 هجريّه قمريّه دعوت الهى را لبّيك گفت و مرغ روحش به آستان قدس پرواز نمود. در تشييع جنازه او تعطيل عمومى شد، و اكابر علماى متّقى و پرهيزگار همدان شركت كردند، و سه روز در مسجد جامع مجلس ترحيم بر پا بود. جنازه او را به قم حمل و در يكى از مقبره‏هاى شمالى در جوار قبر حضرت علىّ بن جعفر سلام الله عليهما به خاك سپردند

قضايائى از مرحوم انصارى

درجه تقرّب حضرت آقا به اساتيد و رفقاى سلوكيشان به گونه‏اى بوده است كه ايشان را نه فقط در رعايت آداب سير إلى الله قوى و مصمّم ميديدند و بر اساس عشق شورانگيز الهى ايشان، عالى‏ترين ره‏آوردهاى طىّ طريق را خالصانه در اختيارشان ميگذاشتند، بلكه معظّمٌ له را بعنوان محرم أسرار خويش تلقّى نموده قضايا و حقائقى را كه براى ديگران بازگو نمى‏كردند و هميشه در پرده كتمان نگه ميداشتند براى ايشان بى محابا بيان ميكردند؛ كه اين حالت را در برخورد مرحوم آقا سيّد جمال الدّين گلپايگانى با ايشان ديديم. درباره مرحوم آية الله انصارى هم همينطور است. و البتّه ميدانيم بسيارى از اين أسرار را نيز آقا در خزانه دل خويش مخفى نگه داشته و تنها گوشه‏هائى كه نشر آن روا بوده است را در آثار خويش ثبت فرموده‏اند. اينك برخى از اين قضايا را مرور مى‏كنيم:

ملكوت جنازه حاكم جائر

«مرحوم رضوان آرامگاه آية الحقّ و اليقين، ترجمان قرآن و سلمان زمان، آية الله حاج ميرزا جواد آقاى انصارى همدانى أعلى الله تعالى مقامه الشّريف نقل ميفرمود كه: من در يكى از خيابانهاى همدان عبور ميكردم، ديدم جنازه‏اى را به دوش گرفته و بسوى قبرستان ميبرند و جمعى او را تشييع مى‏نمودند، ولى از جنبه ملكوتيّه او را به سمت يك تاريكى مبهم و عميقى مى‏بردند؛ و روح مثالى اين مرد متوفّى در بالاى جنازه او با جنازه ميرفت و پيوسته ميخواست فرياد كند كه: اى خدا مرا نجات بده، مرا اينجا نبرند ! ولى زبانش به نام خدا جارى نمى‏شد. آنوقت رو ميكرد به مردم و مى‏گفت: اى مردم مرا نجات دهيد، نگذاريد ببرند ! ولى صدايش به گوش كسى نمى‏رسيد. آن مرحوم أعلى الله شأنه ميفرمود: من صاحب جنازه را مى‏شناختم؛ اهل همدان بود و حاكم ستمگرى بود.»

پذيرائى حضرت سلمان از مرحوم انصارى

«مرحوم آية الحقّ عارف بالله حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رضوان الله تعالى عليه ميفرمودند: من در سابق الأيّام به زيارت قبر غير معصوم و امام نمى‏رفتم، چون تصوّر ميكردم كه فقط از قبور ائمّه عليهم السّلام كه به مقام طهارت مطلقه رسيده‏اند بسط و گشايش حاصل ميشود ولى از قبور غير آنها اثرى مترتّب نيست.تا در سفر اوّلى كه به عتبات عاليات با جمعى از تلامذه روحانى خود به جهت زيارت مشرّف شديم، يكروز در ايّام اقامت در كاظمين عليهما السّلام براى تماشاى بناى مدائن و ايوان شكسته كسرى ـ كه حقّاً موجب عبرت بود ـ از بغداد به صوب مدائن رهسپار شديم و پس از تماشاى مدائن و بجاى آوردن دو ركعت نماز در آن ايوان كه مستحبّ است، به سمت قبر سلمان و حذيفه كه در قُرب آن ايوان قرار دارد به راه افتاديم و ما در كنار قبر سلمان نه به جهت زيارت بلكه به جهت رفع خستگى و استراحت با جميع احباب و دوستان نشسته بوديم كه ناگهان سلمان از ما پذيرائى نمود و خود را بصورت واقعيّه خود نشان داد و به حقيقت خود تجلّى نمود. چنان روح او لطيف و صاف و بدون ذرّه‏اى از كدورت و چنان واسع و زلال بود كه ما را در يك عالم از لطف و محبّت و سعه و صفا فرو برد. و چنان در فضاى وسيع و لطيف و بدون گره از عالم معنى ما را داخل كرد كه حقّا مانند فضاى بهشت پر لطف و صفا، و چون ضمير منير عارف بالله مانند آبِ صافى، زلال و مانند هوا لطيف بود.من از اينكه به جهت زيارت در كنار قبر او نيامده بودم شرمنده شدم و سپس به زيارت پرداختيم. و از آن پس نيز به زيارت قبور غير ائمّه طاهرين عليهم السّلام هم، از علماء بالله و مقرّبان و أولياء خدا ميروم و مدد مى‏گيرم؛ و به زيارت قبور مؤمنين در قبرستان ميروم؛ و به شاگردان خود توصيه نموده‏ام كه از اين فيض الهى محروم نمانند»

نماز جماعت فرشتگان

«مرحوم آية الله جمال العارفين حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى أسكَنه اللهُ بُحبوحةَ جِنانه ميفرمودند:

روزى وارد در مسجدى شدم ديدم پيرمردى عامى مشغول خواندن نماز است و دو صف از ملائكه در پشت سر او صف بسته و به او اقتدا نموده‏اند، و اين پيرمرد خود أبدا از اين صفوف فرشتگان اطّلاعى نداشت. من دانستم كه اين پيرمرد براى نماز خود اذان و اقامه گفته است. چون در روايت داريم: كسى كه در نمازهاى واجب يوميّه خود اذان و اقامه هر دو را بگويد دو صف از ملائكه و اگر يكى از آنها را بگويد يك صف از ملائكه به او اقتدا مى‏كنند كه درازاى آن فيما بين مشرق و مغرب باشد.

 مكاشفه تلاوت قرآن از صداى سگ

«يكى از اساتيد بزرگ ما در علم عرفان الهى مرحوم رضوان مقام عرفان الحقّ و اليقين آية الله آقاى حاج شيخ محمّد جواد انصارى همدانى رحمة الله عليه ميفرمودند: يك نفر از سالكين كه شب براى نماز شب برخاسته بود شنيده بود كه سگ همسايه سوره والشّمس را ميخواند.

اين جانب چنين گمان دارم كه اين قضيّه براى خود ايشان بوده است؛ وليكن چون بزرگان غالبا در مقام بيان، اين گونه امور را نسبت به خود نميدهند فلهذا به عنوان يك نفر سالك بيان كرده‏اند. و باز در نزد حقير، خواندن سگ سوره والشّمس را مكاشفه بوده است كه براى ايشان از صداى سگ حاصل شده است، چون ايشان در آن وقت به مجاهدات نفسانيّه براى تزكيه نفس اشتغال داشته‏اند اين سوره كه داراى سوگندهاى بسيار براى اثبات نجاح و رستگارى نسبت به تزكيه كنندگان نفس است براى ايشان تحقّق پذيرفته است .

 

  سلام الله علیه

 

تصاوير حضرت آيت الله شيخ محمد تقي بهجت سلام الله عليه ( سري 1 )

 

 تصاوير كمياب از جناب حضرت آيت الله شيخ محمد تقي بهجت

 سلام الله عليه {سري۱}

 

نگاه كه به چهره اش ميكنم آب ميشوم ،

علماي والا مقام زيادي قائلند بعد از ۱۴ معصوم و اولاد نازنینشان

خصوصا جناب ارباب عباس ابن علی (ع) و بانو زینب کبری (س) و... بي بديل

آقاي سفر كرده مان بالاترين مقامها را داشته،

روزهاي آخر عمر شريفش كمي پرده از رازها گشوده از ملاقاتهاي

متعددش با ارباب زمان ( عج ) كمي سخن مي گفت ،

كه چگونه و چه ها ديده و در چه حالتها كه هرگز كسي

نديده .

كسي مي گفت : چيزهايي از ملاقت وي با امام زمان ( عج )

از مرحوم قاضي ( ره ) شنيده ام كه عجيب است .

مي گويند احوالاتي از او كشف شده بود كه تنها كمي ، تنها كمي از

آن احوالات را از جناب سيد ابن طاووس ( ره ) سراغ داريم ..... 

 

.........

.........

.

.........

.........

.........

.........

.........

.........

.........

.

 

جهت سلامتي مولا و ارباب هستي سلطان امام مهدي ( عج ) و نثار روح

ملكوتي امام المراجع جناب حضرت آيت الله  شيخ محمد تقي بهجت

سلام الله عليه

صلوات

 

آغاز شبهاي شهادت ارباب مولانا امير المومنين علی (ع) تسليت

 

شهادت وصي بر حق حضرت رسول الله (ص) جناب مولانا اميرالمومنين علي

صلوات الله عليه

بر تمام مخلصان آن ارباب تسليت .

 

«اِذا أَتاكُمُ الْفِتَنُ كَاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، فَعَلَيْكُمْ بِهذَا الرَّجُلِ، اِذا سَلَكَ فَجَّا، فَاسْلُكُوهُ.»

هر گاه فتنه ها چونان شب تاريك، بر شما روى آورد، بر شما باد به ملازمت اين مرد. حتى اگر از راه كوهستانى هم رفت، به دنبال او رهسپار شويد .

 

به اين مضمون : عيون اخبار الرضا، ج 1،ص 69؛ بحارالانوار، ج 40، ص 27.

 

 

 افراد بشر چه بيمارى دارند كه راحت نمى نشينند، و پيوسته بر سر قدرت طلبى و رياست و مقام با هم مى جنگند؟! ما همين قدر مى فهميم كه مُلك دنيا باقى و پابرجا نمى ماند و از بين مى رود .

حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ در وقت رياست و حكومت ظاهرى چه پوشاك و خوراكى داشت؟!حلوايش اين بود كه خرماى خشك را ريز ريز مى كرد و داخل ماست مى  ريخت تا ماست شيرين شود، و آن را با نان خشك (آن هم نان جو) ميل مى نمود و مى  فرمود: ممكن است اين ها را هم كسانى نداشته باشند. ولى ما اين راه را نرفتيم، و كفّار كردند آن چه كردند و بر سرما آوردند، آن چه آوردند .

 ------

اهل تسنّن خودشان نوشته اند:

عمرو عاص در حالى كه از ندامت، انگشتش را به دندان گرفته بود، وفات كرد.

 على ـ عليه السّلام ـ بر حقّ بود، ولى اين ها نگذاشتند كه تا روز قيامت دنيا را آباد كند، هم چنين مانع شدند كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ دنيا را آباد كند.

سلمان ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ فرمود:

 «كرديد و نكرديد، حقّ على را برديد!»يعنى مرتدّ شديد و مرتدّ نشديد و حقّ على ـ عليه السّلام ـ را برديد و تا روز قيامت مردم را به ضلالت كشيديد. عرب ها هم سخن سلمان ـ رضى اللّه عنه ـ را به همين صورت (فارسى) نقل كرده اند. به حسب ظاهر مسأله از اين بالاتر بوده است؛ زيرا حق على و فاطمه ـ عليهماالسّلام ـ و فدك را بردند و غير اولى را بر اولى مقدم داشتند و درب آهنين آوردند و سدّ نمودند.

------

مرحوم ميرزاى نورى در سامرّا دستور فرموده بود براى دو شبِ پنجشنبه و جمعه، صد نفر از طلاّب را دعوت كنند، ولى اشتباها همه ى صد نفر را براى يك شب دعوت كرده بودند، و غذا به اندازه ى پنجاه نفر تدارك ديده بودند، لذا به خانه ى مرحوم آخوند ملاّ فتح على سلطان آبادى رفتند و ايشان را از ماجرا باخبر نمودند. ايشان فرموده بودند: سر ديگ غذا را بر نداريد، تا من بيايم. قبل از كشيدن غذا ايشان حاضر شد، پارچه ى آب نخورده اى را مطالبه نمود و روى ديگ گذاشت و سه مرتبه دست را روى آن به طرف چپ و راست حركت داد و گفت:

«عَلِىٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، وَ مَنْ أَبى فَقَدْ كَفَر.» على بهترين انسان است، هر كس اين را نپذيرد، قطعا كافر است. سپس غذاى داخل ديگ را كشيد و به همه ى صد نفر رسيد!

 ------

 ما كه در افضليّت على ـ عليه السّلام ـ بر ساير صحابه شك نداريم، و نيازى به اين گونه ادلّه نداريم، ولى اين مطلب را نمى شود انكار كرد كه افراد بسيارى الى ماشاءاللّه بوده اند و هستند كه مى گويند:
 على، اللّه است؛ ولى درباره ى ساير صحابه، يك نفر قايل به الوهيت آنها نشده است: كَفى فِى فَضْلِ مَوْلانا عَلِىٍّ وُقُوعُ الشَّكِّ فِيهِ أَنَّهُ اللّه‏ُ در فضيلت مولايمان على ـ عليه السّلام ـ همين بس كه عدّه اى در اين كه آيا او خداست و يا خير، ترديد دارند.

البتّه دليل على اللّهى ها اين است كه على ـ عليه السّلام ـ كارهاى خدايى مى كرد، ولى ما مى گوييم: حضرت رسول ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ هم كارهاى خدايى داشته است و اساسا : «لا يُقاسُ بِآلِ محمّد ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ مِنْ هذِهِ الاْءُمَّةِ أَحَدٌ.»  هيچ يك از افراد اين امّت را نمى توان با آل محمّد ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ مقايسه نمود. پيغمبر اكرم ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ فرمود: «يا على، اگر بيم آن را نداشتم كه آن چه را با حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ مى كنند، با تو كنند، كلامى درباره ى تو مى گفتم كه از ميان جمعيّتى عبور نكنى مگر اين كه به خاك زير قدمت سجده يا تبرّك كنند.»  با اين كه آن حضرت ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ هنوز چنين فرمايشى نگفته است عدّه اى او را خدا مى دانند، اگر مى گفت چه مى شد؟!

اصل روايت به اين صورت است: «لَوْلا أَنْ تَقُولَ فيكَ طَوائِفُ مِنْ أُمَّتى ما قالَتِ النَّصارى فى عيسَى بْنِ مَرْيَمَ، لَقُلْتُ فيكَ قَوْلاً لاتَمُرُّ بِمَلَأٍ مِنَ النّاسِ إِلاّ أَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ يَلْتَمِسوُنَ بِذلِكَ الْبَرَكَةَ.»؛ (اگر بيم آن رانداشتم كه گروههاى از امّت من درباره ى تو، آن چه را كه مسيحيان درباره ى حضرت عيسى بن مريم گفتند، بگويند، سخنى درباره ى تو مى گفتم كه به گروهى از مردم نگذرى، مگر اين كه خاك زير قدمهاى تو را به عنوان تبرّك بردارند.) 

 

سلطان العرفا حضرت آیت الله شیخ محمد تقی بهجت (سلام الله علیه)