گزیده ای از فرمایشات خاص 

 

مقايسه خوشى هاى دنيا و لذت مناجات و انس با خدا

 

وليد بن عبدالملك از بنى مروان، كه مدعى خلافت رسول اللّه  ـ صلّى  اللّه  عليه  وآله  وسلّم ـ بود، مى  گفت: زمانى كه شراب مى  خورم زن ها را نزديك من نياوريد، موسيقى كار آن ها را مى  كند. در روايت آمده است:

«أَلْغِناءُ تَصُدُّ عَنْ ذِكْرِ اللّه .» (1) آواز خوانى انسان را از ياد خدا باز

 

مى دارد. گفته اند: شراب، با اين كه در ابتداى تناول آن بسيار تلخ و تيز به نظر مى رسد و تنفّر طبع از شرب آن حاصل مى شود و بايد چيزى روى آن خورده شود، ولى بعدا موجب نعشه و خروج از غم هاى اين عالم و چه و چه مى شود؛ ولى سرانجام چه بسا كسى كه شراب خورده چاقو در دست گرفته و يكى از نزديكان خود را زخمى كند و يا به قتل رساند؛ به خلاف ترياكى كه بى حال و سست مى شود.

آيا لذّت شب نشينى ها و اختلاط زنان و مردان و تناول مشروبات و عيش هاى نامشروع، با لذّت انس با خدا و مناجات با او برابر است؟ اين لذّت همه ى آن لذّت ها و تمام كمالات آن عيش ها را دارد، و اصلاً نقص هاى آن ها را ندارد. در انجيل برنابا دارد: شبى حضرت عيسى ـ عليه السّلام ـ مشغول تهجّد و توغّل در عبادت شد: «حَتّى صارَ كُلُّ شَىْ ءٍ لَهُ عُرْيانا مَكْشوفا.»

تا اين كه واقعيّت تمام اشيا براى او نمايان و مكشوف گشت. يكى از آقا زاده ها مى گفت: «در عرض چند دقيقه، حرم كربلا يا اهل حرم را مشاهده كردم.» چه مطالبى چه كشفيّاتى؟ بعضى متوجّه به بعض، و بعضى متوجّه به حضرت، چه چيزها را مشاهده نمودم!

 

 

1.بحارالانوار، ج 10، ص 365؛ تحف العقول، ص 422، روايت منقول از امام رضا ـ عليه  السّلام ـ كه در شمار گناهان كبيره مى  فرمايد: «... وَ المَلاهى الَّتى تَصُدُّ عَنْ ذِكْرِ اللّه  مِثْلُ الغِناءِ وَ ضَرْبِ الاْءَوْتارِ...».

 

 

كلمه ى توحيد هم تخليه است و هم تحليه

 

ما قالَ «لا» قَطُّ إِلاّ فى تَشَهُّدِهِ لَوْلاَ التَّشَهُّدُ، كانَتْ لاؤُهُ نَعَمُ(1) جز در تشهّدش «نه» نگفت، و اگر تشهّد نبود «نه او «آرى» مى شد.

داعى باللّه  در طبرستان قيام كرد و رياست پيدا نمود، كسى در روز عيد مهرجان آمد و قصيده اى انشا كرد:
لا تَقُلْ بُشْرى وَ لكِنْ بُشْرَيانِ غُرَّةُ الدّاعى وَ عيدُ الْمِهْرَجان نگو:

بشارت! بلكه بگو: دو بشارت: يكى آغاز حكومت داعى (باللّه ) و ديگرى عيد مهرجان.
در همان وقت يا بعد از آن داعى باللّه  به او گفت:

خوب نيست كه اوّل شعر كلمه «لا» باشد وى گفت: حزازتى ندارد، در اوّل كلمه ى طيّبه ى «لا اله الاّ اللّه »، «لا» است و داعى كلامش را تحسين كرد.
كلمه ى توحيد هم در مقام تخليه است و هم تحليه و تخليه مقدّم است.

تولّى صحيح اين است كه انسان اول از اغيار دور شود و بعد به خدا نزديك شود. «لا تَقُلْ بُشْرى»، نهى مطلق نيست، بلكه مقصود اين است كه اين حد از بشارت نباشد، پس «لا تَقُلْ بُشْرى» بلكه «قُلْ بُشْريان» امر است به صورت نهى.

كلمه ى طيّبه ى «لا اله الا اللّه » نيز صورتش نفى است، لكن با كلمه استثنا اثبات مى شود. يعنى «لا إِله مُمْكِنٌ أَوْ مَوْجُودٌ، أَوْ مَعْبُود، أَوْ مُسْتَحِقٌّ لِلْعُبُودِيَّةِ»، اين مقدّرات خبر جمله ى نفى است، و «الاّ اللّه » اثبات است و چاره اى جز اين نيست كه از اين ها سلب الوهيّت شود و بعد اثبات اللّه  گردد، نه اين كه از اول اثبات الوهيّت اللّه  شود. به حسب ظاهر «لا إِلهَ إِلا اللّه » يعنى سلب الوهيت از آلهه ى شما مشركان و اثبات الوهيّتِ خدايى كه من پيغمبر ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ مى گويم كه خالق سَماوات وَ اَرَضين و خالِق ما تَعْلَمُون و ما لا تَعْلَمُون است.

 

 

1.از قصيده فرزدق درباره ى امام سجّاد ـ عليه السّلام ـ ر.ك: بحارالانوار، ج 46، ص 126؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 200؛ الفصول المختارة، ص 39؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 170.

 

گريه و تضرّع و ابتهال براى رفع گرفتارى هاى مسلمانان

 

چه  قدر رحمت خداوند شامل كسانى است كه بى تفاوت نباشند و براى رفع اين همه ابتلائات و بلاهايى كه براى مسلمانان و بر اهل ايمان وارد مى  شود، گريه و تضرّع و ابتهال كنند! خداوند مى  فرمايد:

 

 «فَلَوْلاَآ إِذْ جَآءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ» اى كاش آن هنگام كه گرفتاريى از

 

جانب ما به سوى آنان مى  آمد، تضرّع و زارى مى  كردند! (1)

 

اگر مسلمانى در چين مبتلا بشود، ابتلاى او ابتلاى ما است و ما بايد خود را مثل او گرفتار بدانيم! ما در اين جهان به منزله ى ميهمان هستيم، ما را به كار صاحبخانه چه كار؟! ما فقط بايد بدانيم چه بايد بكنيم و چه نكنيم؛ اگر انسان تكاليفش را رعايت كند، از فرشته بالاتر است و ديگر غصه نبايد بخورد؛ بنده است و بنده، هيچ از خود حق رأى ندارد تا خودسرانه كار بكند، وگرنه چه بسا بر ضررش تمام شود!
 

1.سوره ى انعام، آيه ى 43.

 

خوب چشم هايتان را باز كنيد

 

كلامى كه از غير معصوم ـ عليه السّلام ـ باشد، از هر بزرگى باشد، نبايد به آن صددرصد اعتماد كرد، بلكه بايد احتمال خلاف و خطا در آن داد.

كلام معصوم ـ عليه السّلام ـ هم هفتاد مَحْمِل دارد كه بدون فحص از معارض و صوارف آن، نمى شود به آن بَدْوا اعتماد، و به ظاهر آن عمل نمود. بنابراين، اوّلين تنبيه براى كسى كه مى خواهد چيزى بفهمد آن است كه هر كلامى كه ديد يا شنيد، از هر بزرگى كه بود، بايد احتمال بدهد كه كلام او خطا باشد.

 صرف اين كه صاحب كلام و گوينده ى سخن بزرگ و بزرگوار است نبايد و نمى شودبه آن اعتماد كرد. با اعتماد به غير، كار را مگذرانيد؛ زيرا آنان كه معصوم نيستند.

يكى از بزرگان از استادش نقل مى فرمود: در هر مسأله اى كه نظر كرديد، خوب چشمتان را باز كنيد.

آقايى مى گفت: به آخوند خراسانى ـ رحمه اللّه ـ خيلى اعتماد داشتم، ولى ديدم در بعضى از جاها چنگالم به او مى خورد(كنايه از اين كه: مى توانم بر برخى نظريه هاى او اشكال وارد كنم.)، اكنون اگر بگويد: ماست سفيد است، خوب چشمم را باز مى كنم كه ببينم اگر مثلاً مقدارى زرد است، يا خير؟

 

سر سفره او نشسته ايم سر سفره او نشسته ايم

 

بدانيد كه در وقتى [كه ] ما خلوت كرديم [خداوند] مطّلع است ، وقتى جلوى مردم هستيم مطّلع است ، حرف مى زنيم مطّلع است ، ساكتيم مطّلع است .
همين كه شخص مطّلع شد - صاحب اين خانه ، صاحب اين عالم ، از هر فرد فرد، به تمام افعال و تروك ، به تمام زوايا مطّلع شد، آنچه كه نيّت كرده و مى كند، آنها را هم مطّلع است ؛ بلكه نيّت خير را مى نويسد، نيّت شرّ را نمى نويسد تا شرّ محقّق نشده ، شرّ هم كه محقّق شد، يك مقدار صبر مى كند تا ببيند توبه مى كند يا نه ، برمى گردد يا نه ؟ - كار تمام است .

 مقصود، همين كه انسان بداند كه خدا مى داند، كار تمام شد، ديگر معطّل نباشد، همه چيز را تا به آخر مى فهمد، [كه ] چه بايد بكند و چه بايد نكند، از چه منتفع مى شود و از چه متضرّر مى شود، [خداوند] ما را مى بيند.
[آيا] مى توانيم [با اينكه ] سر سفره او نشسته ايم ، با همديگر نزاع بكنيم ؟ [مثلاً] آن غذا را من جلوتر ديدم ، من بايد بخورم ؛ او مى گويد من اوّل اين را برداشتم ، من بايد اين غذا را بخورم ، سر اين دعوا بكنيم و مقابله بكنيم ؟
تمام اين جنگهايى كه حكومتها دارند، از همين قبيل است ؛ سر سفره كريم نشسته اند، او هم مى بيند.

دستور هم معلوم است كه چيست ، [خداوند] از چه خوشش ‍ مى آيد، از چه بدش مى آيد: از آزار به غير حقّ بدش مى آيد؛ از احسان به حقّ در جايش خوشش مى آيد، همه اينها را مى داند و ما هم مى دانيم كه او اين دستور را داده و اينها را مى داند و مى بيند، آيا اين كار [ها] را مى كنيم ؟
آدم جلوى يك نفر آدم عادى هر گونه معصيّت نمى كند، با اينكه شخص عادى است ، شايد قدرت من از قدرت او بيشتر باشد نتواند به من [كارى كند]، اما همينقدر به من بدبين مى شود، با من بد مى شود، يك وقتى اگر فرصت پيدا كرد كار ما را تصفيه مى كند. اما خدا كه اين جور نيست ، خدا قادر است و عالم است و دستور هم داده و مى داند ((چه كسى مى داند و چه كسى نمى داند))، همه اينها را مى داند.
[آيا] جلوى او مى توانيم مخفى بكنيم ، يا نه آشكار كنيم طورى نمى شود، نمى تواند كارى بكند، آيا اين جور است ؟ [آيا] هيچ فايده براى ما دارد، [آيا] مى توانيم مخفى كنيم ؟
انسان يا غيرانسان مكلّف ، به جايى شقاوتش مى رسد كه اصلاً اين مطالب كانّه به گوشش نخورده كه خدايى داريم بيناست ، شنواست ، داناست ، قادرست ، رحيم و كريم است . قادر است يك سر سوزنى اگر در راه او صرف بشود، مزدش را بدهد، يك همچنين [خدايى است ].

 

چه كنيم كه معصيت نكنيم؟

 

انجام طاعت و ترك معصيت به حسب ظاهر مشكل است، و سلمان شدن مشكل، بلكه كالمحال است، و لذا غير از معصومين ـ عليهم  السّلام ـ همه به ترك طاعت و فعل معصيت مبتلا هستيم و معصوم بودن مثل اين كه نشدنى است، ولى در افراد بشر، شمر هم بسيار است؛ اما آيا چيزى هست كه مطلب( انجام طاعت و ترك معصيت. ) را آسان كند؟

از امورى كه خيلى سَهْلُ المَؤوُنة و آسان است ـ ولو عمل بر خلاف قول باشد ـ اين است كه انسان ملاحظه كند و ببيند اگر ملتزم به طاعت و تارك معصيت باشد، آيا حال او مثل صورتى است كه ترك طاعت و فعل معصيت مى  كند و آيا اين حال مثل حالت اول است، يا خير؟ فرض كنيد اگر انسان نزد رييس جمهور يا هر رييس مطلق، مقرّب باشد، اين براى او بهتر است و يا اين كه نزد يك فقير تهى دست و محروم؟! آيا خوب است به ذاتى كه موت و حيات و مرض و صحّت و غنا و فقر به دست او است مراجعه كنيم و رابطه  ى دوستى داشته باشيم، يا با كسى كه خود محتاج و ناتوان و بيچاره است؟!

 

در اطاعت اوامر الهى و نيز در معصيت و به فرمان شيطان و نفس بودن، امر داير است بين اين كه با كسى كه حيات و ممات، غنا و فقر و مرض و صحّت و مريض خانه و دكتر و خزانه و ثروت و... به دست او است؛ مجالست كنيم يا با كسى كه هيچ ندارد؟! انسان كدام را اختيار مى  كند و محبّت وجدانيه (نه به حسب خوف نار يا شوق بهشت) با كدام طرف است؟

به حسب ظاهر بنده  ى مطيع، پشتيبانش مثل كوه، محكم و استوار و منبع همه  ى خيرات است، و بنده  ى عاصى پشتيبانش محتاج  تر از او و دشمن دانايى (شيطان) است كه از دوست نادان بدتر است و صلاحديدش تمام به زيان او است. نظير شخصى كه نزد كسى رفت تا او را از فقر و فشار و ناراحتى روزگار نجات دهد، او گفت: شايسته  ترين كار براى شما اقدام به مرگ و خودكشى است! صلاح ديدش از اين قبيل است كه بگويد: صلاح و نجات شما در اين است كه قرص مرگ آور يا خواب آور بخوريد تا راحت شويد! بنابراين، ما در عزم به طاعت عازم به رفاقت و دوستى و همنشينى با غنىّ قادر و داناى كريم هستيم، و در عزم بر معصيت عازم به رفاقت و همنشينى با فقير عاجز جاهل و لئيم.

 

اگر اين معنا را درست تشخيص دهيم و بفهميم و به طور واضح و روشن باور كنيم، خواهيم فهميد كه در اطاعت سود برده  ايم، نه زيان و خسارت؛ به دليل اين كه ديده  ايم افرادى «وَأُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ» سوره ى آل عمران، آيه  ى 49. (مردگان را به اذن خدا زنده مى  كنم.) و كراماتى از اين قبيل را داشته  اند و شدنى است و محال نيست و اختصاص به انبيا ـ عليهم  السّلام ـ هم ندارد، بلكه هر كه از آن  ها متابعت كند، مى  تواند از اين راه به مقامات و كمالات و كرامات آن  ها دست يابد، البته بدون تحدّى نبوّت و كذابيّت مدّعى آن؛ پس اگر انسان يقين كند و براى او واضح و آشكار شود كه در طاعت، با غنى و قادر و كريم و... رفاقت كرده و در معصيت با عاجزتر و محتاجتر از خود، طبعا هيچ  گاه به معصيت تمايل پيدا نمى  كند و از قصر شاهنشاهى و از كنار هر گونه ناز و نعمت و آبادى و آسايش به كاروانسراى خرابه و ويرانه نمى  رود و با صاحب آن رفيق و همنشين نمى  شود، در حالى كه خود آن صاحبخانه هم راضى نيست كه رفيق او و با او باشيم، و از هر چيز محروم گرديم!

 

بنابراين، براى تسهيل طاعت و اجتناب از معصيت راهى جز اين نداريم كه متوجّه شويم و يقين كنيم كه طاعت، نزديكى به تمام نعمت  ها و خوشى  ها و دارايى  ها و عزّت  ها و... است، و معصيت، عبارت است از محروميّت و ناخوشى و ندارى و ذلت و ... 

 

پرهيز از تمامى گناهان، مقدّمه‏ ى نيل به درجات كمال و يقين

 

براى رسيدن به درجات كمال و يقين، قطعا تنها ورع از محرّمات كفايت نمى ‏كند، نه تنها ورع از سبعه‏ ى موبقه از كباير مانند شرك و قتل نفس و...، بلكه ورع از چهل محرّم كه در كتاب عيون اخبار الرضا ـ عليه‏السّلام ـ ذكر شده است،(1) نيز كفايت نمى‏ كند، بلكه يك نگاه تند كه سبب ايذاى يك مؤمن و يا هتك حرمت او شود، حرام است؛ هم چنين يك تبسّم به اهل معصيت كه موجب تشويق او بر گناه باشد، حرام است.بنابراين، كسى كه مى ‏خواهد به درجات كمال و يقين نايل گردد، بايد از اين گونه گناهان هم پرهيز نمايد.

 

پرده ى ستاريّت حضرت حقّ و گناه بندگان

 

گر هنگامى كه بلا مى رسيد، لكّه ى سياهى در پيشانى افراد گناه كار به وجود مى آمد كه به واسطه ى آن معصيت تشخيص داده مى شد و درجه ى معصيت بدان كشف مى شد، آن وقت همه زاهد و مسلمان مى شديم، البته به شرط اين كه همه با هم عهد و پيمان نبسته باشيم كه در معصيت و گناه و نافرمانى مثل هم باشيم. نظير آن آقايى كه در مريضخانه كار مى كرد، مى گفت: شنيدم همكارانم با هم مى گويند كه بياييد با هم قسم بخوريم كه اسرار يكديگر را در بدكارى و بيكارى فاش نكنيم!

اگر در اثر بلا، گناهان ما نمايان و آشكار مى شد، مانند اين آقايان ما هم گرد هم مى نشستيم و با هم درباره ى علاج رسوايى حاصل از ناحيه ى معاصى و گناهان خود، با هم فكر مى كرديم،خصوصا اگر از پيشانى هر شخص مشخص مى شد كه چه كارهايى در زمان نزديك يا دور انجام داده است.

آن وقت نامه ى عمل هر كدام از ما معلوم مى شد. شخصى مى گفت: در پشت بام خانه، نگاهم به زن ها افتاد، بعد نزد آقايى رفتم، تا مرا ديد فرمود: چه جواب مى دهند كسانى كه به پشت بام مى روند و به زن هاى مردم نگاه مى كنند؟

 در روايت است كه: «لَوْ تَكاشَفْتُمْ، ما تَدافَنْتُمْ.»اگر باطن همديگر را به عيان مى ديديد، يكديگر را دفن نمى كرديد(1)چرا معاصى را كوچك مى شماريم؟ لابد به دليل اين كه طالب كمالات هستيم و از معاصى فارغ گشته ايم! كار به جايى رسيده كه حتى گناهان كبيره و حتى سَبْعِ موبقات ( 2 ) را كوچك مى شماريم. آيا اگر انسان واسطه در قتل نفس

 

شود، قتل نفس نيست؟! از گناهان كبيره نيست؟!

 

 1.  بحارالانوار، ج 74، ص 385؛ ارشاد القلوب، ج 1، ص 24؛ امالى صدوق، ص 446؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 147؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 53.

2.هفت گناه كبيره ى بسيار مهّم. ر.ك: اصول كافى، ج 2، ص 277؛ وسائل الشيعة، ج 15، ص 322، 325، 326 و...

 

 

 سایت حضرت آقا سلام الله علیه